نوشته های برچسب خورده با ‘سایت آزادگی را چه شده است’

مرثیه ای برای یک سایت
آن روزها خون بود و خشم ، فریاد بود و گلوله ، حق بود و زندان و من خسته از نشستن و تماشا باید کاری میکردم ، نه سرداری بودم که صدای اعتراضم شنیده شود ، نه سیاستمداری که زندان کردنم هزینه ای داشته باشد و نه ستاری که خونش بجوشد و طغیان کند ، ضجه های خیابان تمام شده بود و کوچه های زخمی ، نفس های آخر را میکشید .
باید مینوشتم ، آری این تنها کاری بود که میتوانستم …

نوشتم هرچند با انگشتانی لرزان و خسته ، هر چند با مدادی کم جان و کمرنگ ، طغیان میکردم و تَن کاغذ را میخراشیدم ، عصیان من نوشته های گاه و بیگاه من بود ، اما نوشته ای که دیده نشود عقیم است و نارس ، نوشته ها اندوهگین بودند و من سردرگم ، به اینجا و آنجا سر میزدم اما من که سیاستمدار نبودم نوشته هایم به چشم بیایند ، قهرمان نبودم تا به استقبال حرفهای بیخود و با خودم بیایند .

ناامید و مایوس که کسی نشانی پشت بامی را داد آزادگی نام ، گفت کافیست بنویسیhttps://azadegi.com/login و من نوشتم ، صفحه سبز رنگی که به تو خوش آمد گوئی میکرد ابتدای آشنائی من بود ، کلمه آزاده زیستن و رمز آزاده بودن را باید انتخاب میکردی و من در تردید و دو دلی از این پشت بام نا آشنا ، از اینکه نمیدانستم اینجا جای من هست یا نه ، کسی به این غریبه اجازه نفس کشیدن میدهد یا خیر ، نوشتم » رهگذر «  شاید چون فکر میکردم در این سرا رهگذری چند روزه بیش نیستم و به زودی خواهم رفت  .
وارد شدم ، هیاهوئی بود ، انبوه آدمها که برخی از آنها را به اسم میشناختم ، هر کس کاغذی در دست داشت ، یکی آن را به شکل کبوتری در میاورد و پروازش میداد ، دیگری بادبادکی میساخت و رها میکرد .

بعد از پرواز نوشته ها جدل ها و بحث ها گُل میگرفت ، یکی ستایش میکرد و دیگری نقد ، یکی فحش میداد و دیگری شعار ، مثل یک نا آشنا گوشه ای از پشت بام کنار قفسی که کبوتر نداشت نشستم و به آسمان نگاه کردم ، آسمانی پر از کبوتران کاغذی ، پر از بادبادکهای رنگارنگ ، رقص کبوتران زیبا بود و دیدنی ، برخی بالاتر میرفتند و بیشتر خودنمائی میکردن و برخی بالشان میشکست و زود بر زمین مینشستند .
اندکی بعد جرات پیدا کردم ، نوشته ای از جیب در آوردم ، کبوترکی درست کردم و در میان کبوتربازان حرفه ای به پروازش در آوردم ، چند نفر از دوستان که بعدها رفیقشان شدم نیز کمکم کردند . حس شیرینی بود خاطره ی اولین پرواز . خاطره دلنشینی بود نفس کشیدن در کنار دوستانی خاص ، دوست داشتم آزادگی را پس ماندم و خواندم و نوشتم .
حکایتی بود داستان این پشت بام ما ، همهمه و قیل قالی داشت ، قصه های تلخ و شیرین . روزهای شاد و غمگین و دوستانی که هر کدام تک بودند .

برخی فقط کبوتر خویش را پرواز میدادند و احساس غرور میکردند ، برخی کبوتری نداشتند اما از پرواز دادن کبوتران دیگر احساس شوق میکردند و عده ای کارشان چرائی و خوبی و بدی نوشته های دیگر بود . یکی به ادبیات گیر میداد ، یکی فحش دادنش ملس بود ، یکی افتخارش از میان به در کردن بادبادک بازهای نازک نارنجی و دیگری اهل دعوا و زد و خورد ، یکی عاشق پرواز دادن عکسهای سکسی ( البته قبلش به بیمارن قلبی هشدار میداد ) ، یکی به تیم حریف و رنگ پیراهنشان گیر میداد ، دیگری یکسره چشم چرانی میکرد و به دختران متلک میگفت ، یکی سنش بالاتر بود و نصیحت میکرد ، کبوتر بازی  اهل شعر بود و ادبیات کهن و بادبادک بازی اهل موسیقی و سینما ، یکی عاشق شد ، یکی مُرد ، یکی چیز یاد گرفت ، دیگری چیز یاد داد ، یکی را راه ندادند ، دیگری خودش قهر کرد و رفت . یکی زندان شد و یکی را دشمنان آزادی کشتند اما  نامش را جاودانه کردند .
دیگر وابسته شده بودم ، باید هر روز سری میزدم و خبری میگرفتم ، گاهی دل و دماغ نداشتم اما دیدن نام های آشنا و تماشای شوخی های و کل کل کردنشان شیرین بود .

گذشت و گذشت تا یک روز هر چه گشتم پشت بام را پیدا نکردم ، محله همان محله بود و آدرس همان آدرس اما نه از صفحه سبز رنگ خوش آمد گوئی خبری بود و نه کسی کلمه آزاد زیستن و رمز آزاده بودن را از من میخواست .
نه خبری از آزادگی بود و نه سراغی از آسمان ، نه از کبوتربازان نشانی بود و نه از رقص کبوتران اثری .
میگفتند ارباب شوم و تاریکی صاحب پشت بام را گرفته است و به زودی سراغ شما نیز میاید .
دیگری میگفت ارباب شوم و تاریکی صاحب پشت بام را نگرفته اما با بلدوزر ساختمان آزادگان را ویران کرده است .
نمیدانم شاید داستان سایت آزادگی برای همیشه تمام شده باشد اما در این مدت کسانی به من آموخته اند رسم آزادگی تمام شدنی نیست .

به چشم دیدم در سرائی که جان میگیرند و بر حنجره ها تیغ میگذراند هستند دختران و پسرانی که آزادگی را فریاد بر می آورند
سایت آزادگی یک اسم بیشتر نبود اما رسم آزادگی یک سرشت .
آزادگی نیست اما بیائید به هم قول دهیم هیچگاه آزاده بودن خویش را ارزان نفروشیم .

محلی برای جمع شدن دوستان قدیمی

azadnameh1.blogspot.de